سروده های هابیلیان
سروده های ناب هابیلیان
| ||
وطن وطن از سنگ یاقوتت بسازم اگر بر من سپارد معماریت را جهان را محو و مبهوطت بسازم
وطن را وقتی ما بهتر بسازیم که از خود ملت دیگر بسازیم ز نسج آدمیت جامه دوزیم بدون رنگ و بو در بر بسازیم
وطن هم گوهر و هم جوهرت برد کمربند از میان، تاج از سرت برد تبر دستان چو افتیدند به جنگل بریدند پی، خشک و ترت برد
وطن تا کی ترا ویران ببینم به چنگ خیل نامردان ببینم سر هر کوچه و بازار و شهرت یتیم و بیوه زن گریان ببینم
منبع: ماه نامه "کاتب" [ دوشنبه 92/7/22 ] [ 12:15 عصر ] [ سیدمحسن هابیل ]
[ نظرات () ]
نمی خواهم که از سنبل سرایم ز باغ و خواندنِ بلبل سرایم خجالت می کشم آخر وطندار که از یار چپه کاکل سرایم وطن جای که دایم انفجار است چسان ساغر گیرم از مٌل سرایم همیشه مردمم غلطان به خون است کجا انصاف بود از گل سرایم تعهد کرده ام تا زنده هستم ز رنج غزنه و کابل سرایم بود هلمند ما در بین آتش ز آه و ناله? زابل سرایم خزان 1391 پشاور-پاکستان
[ یکشنبه 92/7/21 ] [ 9:21 عصر ] [ سیدمحسن هابیل ]
[ نظرات () ]
دل خدا یا در جهان افسانه شد دل میان درد و غم دیوانه شد دل به عمر خود ندیدم جامِ می را نمیدانم چرا مستانه شد دل چه می پرسی تو از غمهایم ای دوست میان سینه ام غم خانه شد دل دیگر هابیل ندارد شکوه حاصل گرفتـــــار رخ جانانه شد دل تابستان 1386 [ یکشنبه 92/7/21 ] [ 1:30 عصر ] [ سیدمحسن هابیل ]
[ نظرات () ]
|
||